ghazalghazal، تا این لحظه: 11 سال و 8 روز سن داره

خاطرات شیرین با تو بودن

بدون عنوان

1393/2/30 22:25
نویسنده : مامان نازی
128 بازدید
اشتراک گذاری

مامانی روزها می گذشت و تو هر روز برای من یه چیز جدید داشتی هر روزم با تو پر شد هر روزم با تو قشنگ شد. بعد از ظهرها با بابایی می رفتیم بیرون تا سوار ماشین می شدی می خوابیدی.بوس

دو ماهگی باید برات واکسن می زدم خیلی نگران بودم. خیلی می ترسیدم همش دنبال یه راهی بودم که کمتر دردت بیاد. همش تو نت میگشتم . هر ماه با بابایی می بردیمت دکتر قد و وزنت و می گرفتیم دکتر گفت بهش شربت بده .همه چیت عالی بود یه بار دکتر(معتمدی) گفت ماشاالله چقدر خوب وزن گرفته معلومه شیر مادرش خوبه. آخه مامان همش شیر خودشو بهت میداد. تا پایان 6 ماهگی غذا بهت نمیدادم .بعد از 6 ماهگی  جبران کردی.اون روز من و بابا بهروز و عمه صبح رفتیم مرکز بهداشت قبلش بهت شربت دادم که کمتر درد بکشی. خانومه تا اومد آمپول و زد تو پات جیغت در اومد. من که داشت قلبم از دهنم در میومدگریه .منم با تو گریه کردم. بعدش اومدیم خونه برات کمپرس گذاشتم تو هم سریع خوابت بردغمناک.

پسندها (2)

نظرات (1)

niniaz.ir
31 اردیبهشت 93 0:09
ای جااااااااااااااااااانم خدا این فرشته کو چولو رو براتون حفظش کنه مثله عروسک می مونه براش تا می تونید و ان یکاد بخونید من خودم هنوز نی نی ندارم دعا کنید خدا به منم یه کوچولو سالم و صالح و خوشگل بده